نزدیک به فارغ التحصیل شدن فرناندو بود . مدتی بود که در نمایشگاهی ماشین اسپورتی چشمش را گرفته بودو چون میدانست پدرش به راحتی از عهده خرید ماشین بر میاید ؛ به او گفت که تنها هدیه ای که میخواهد همان ماشین است.

صبح روز فارغ التحصیلی , پدر پسرش را پیش خود به اتاق مطالعه خواند و کادوئی با بسته بندی زیبایی به او داد. پسر که ناامید شده بود بسته را باز کرد و دید کتاب مقدس زیبائی با جلد چرمی , در آن قرار دارد.

پسر که عصبانی شده بود خانه را ترک کرد . بعداز مدتها که وضع پسر خیلی بهتر شده بود ؛ تصمیم گرفت که به پدر سریی بزند،اما با تلگراف به او خبر دادند که پدرش فوت کرده و او مجبور شد فوری به منزل قدیمی پدر برود.

وقتی او وارد اتاق مطالعه شد چشمش به همان کتاب مقدس افتاد و شرم سراسر وجودش را گرفت.
وقتی کتاب را بر داشت و ورق زد از لابلای آن کاغذ خرید آن ماشین به همراه سوییچ در همان تاریخ روز فارغ التحصیلی اش را دید .
روی کاغذ خرید مهر پرداخت شد به چشم میخورد.

براستی تاکنون چند بار موهبت های الهی را از دست داده ایم. فقط از آن جهت که آنها در بسته بندی دور از انتظار ما اهدا شده بودند!