banner banner
album

نیرنگ می زنی به همه با خدا چرا ؟

نیرنگ می زنی به همه با خدا چرا پا می نهی به خلوت ایمان ما چرا

این لحظه ها یکیست پس ایدل چه میکنی این دم جدا تفکر و فردا جدا چرا

سلطان روزگاری و با فکر در همت گشتی بجای اهل کرامت گدا...

ادامه مطلب

دستبند مروارید

الیزابت دختر بچه ی زیبائی با چشمان روشن بود . روزی الیزابت و مادرش مشغول برگشتن از راه مدرسه بودند که چشمان الیزابت به دستبند مرواریدی افتاد که در ویترین یک مغازه بود.

الیزابت از مادرش درخواست نمود که آن را برایش بخرد. مادرش...

ادامه مطلب

مسافر خانه

روزی راهبی نزدیک کاخ پادشاه شد. هیچ کدام از نگهبانان جرات نکردند مانع از ورود راهب به کاخ شوند.
راهب وارد کاخ شد و با خونسردی تمام جلوی تخت پادشاه ردای خود را برزمین پهن کرد و همان جا خوابید.

پادشاه که از رفتار راهب مت...

ادامه مطلب

خانم رابعه

گفتند: از کجا می آئی؟
گفت : از آن جهان
گفتند :کجا می روی؟
گفت : به آن جهان
گفتند :در این جهان چه می کنی ؟
گفت : نان این جهان می خورم و کار آن جهان می کنم
گفتند : حضرت عزت را دوست داری؟
گفت : آری
گفتند : شیطان را دشمن داری؟
گف...
ادامه مطلب

بازی زلف تو امشب بسر شانه زچیست

بازی زلف تو امشب بسر شانه زچیست
خانه بر هم زدن این دل دیوانه ز چیست
گر نه آشفتگی این دل مسکین طلبی
الفت زلف پریشان تو با شانه زچیست
هر کسی از لب لعلت سخنی می گوید
چون ندیدست کسی این همه افسانه زچیست
حالت سوخته را سوخته دل داند و بس
ادامه مطلب
خدایا مرا برکت آن بخش که هر روز وظیفه خود را به انجام رسانم وبه برادران و خواهرانم یاری رسانم تا بار خود را در نشیب و فراز بر دوش کشند.

خدایا مرا برکت آن بخش که هر روز وظیفه خود را به انجام رسانم وبه برادران و خواهرانم یاری رسانم تا بار خود را در نشیب و فراز بر دوش کشند.

خدایا مرا برکت آن بخش که هر روز وظیفه خود را به انجام رسانم وبه برادران و خواهرانم یاری رسانم تا بار خود را در نشیب و فراز بر دوش کشند....
ادامه مطلب

کتاب را نگشودم مگر به حضرت دوست

کتاب را نگشودم مگر به حضرت دوست
که هر چه واژه سبز است نام نامی اوست
به پشت سر منگر گر خدای را خواهی
نظر به آینه کن ,هر چه هست رو در روست
مگر خدای زلیخا رسد به فریادش
به یوسفی که اسیر اطاق تو در توست
اگر چه بد گهری...
ادامه مطلب

یار را از خدا طلب کردم


آسمان صاف و در طلیعه صبح کوکب نقره می زند سوسو
می کند تکدرخت وادی شب گل خورشید زینت گیسو
تیغ برّان رگزن خورشید عالم خفته را زند رگ خواب
قطره های بلور شبنم نور می کند دشت راز را سیراب
روی گلدستۀ چنار سحر گلنوایی ز بلبل شیداست
در نیایشگه سپ...
ادامه مطلب

کبریایی


یار من هم قد و همسان من است
مونس من محرم حال من است
یار من بی من نمی نوشد شراب
چشم او بی من نمی آید به خواب
یار من اندیشه و رای من است
قوت تن پای پویای من است
یار در من ترکتازی می کند
با منش طفلانه بازی می کند
یار بی ان...
ادامه مطلب

مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه

تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساج...
ادامه مطلب

از بنده خطا آید و از تو عطا

الهی ای خالق بی مدد و ای واحد بی عدد ,ای اول بی بدایت و ای آخر بی نهایت

ای ظاهر بی صورت و ای باطن بی سیرت

ای حی بی ذلت و ای معطی بی فکرت ,ای بخشندۀ بی منت

ای دانندۀ رازها ، ای شنوندۀ آوازها

ای بینندۀ نمازها، ای پذیرندۀ نیازها<...
ادامه مطلب

الهی دستم گیر

الهی تو دوستان را به دشمنان می نمایی، درویشان را غم و اندوه دهی و بیمار کنی و خود بیمارستان کنی، درمانده کنی و خود درمان کنی

از خاک آدم کنی و به او چندان احسان کنی، سعادتش بر سر دیوان کنی و به فردوس او را مهمان کنی. مجلسش روضۀ رضوان کنی ، و نان نخوردن گندم با...
ادامه مطلب

عالم همه آیات خدا هست

چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست
عالم همه آیات خدا هست و خدا نیست
ما پرتو حقیم ونه اوئیم و هم اوئیم
چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست
هر جا نگری جلوه گه شاهد غیبی است
او را نتوان گفت کجا هست و کجا نیست
در آینه بینید اگر صورت خود ر...
ادامه مطلب

گیسوی شب

شب این سر گیسوی ندارد که تو داری
آغوش گل این بوی ندارد که تو داری
نرگس که فریبد دل صاحبنظران را
این چشم سخنگوی ندارد که تو داری
نیلوفر سیراب که افشانده سر زلف
این خرمن گیسوی ندارد که تو داری
پروانه که هر دم ز گلی بوسه رباید
این طبع...
ادامه مطلب

گنجینه دل

چشم فروبسته اگر وا کنی
در تو بود هر چه تمنا کنی
عافیت از غیر نصیب تو نیست
غیر تو ای خسته طبیب تو نیست
از تو بود راحت بیمار تو
نیست به غیر از تو پرستار تو
همدم خود شو که حبیب خودی
...
ادامه مطلب